روایت فداکاری برای تپیدن یک قلب

به گزارش وبگاه مجوز بازی، راننده آمبولانس هراسان به بیرون نگاهی انداخت. لاستیک پنچر شده بود و برای برطرف ایراد هیچ زمانی وجود نداشت. باید هرچه سریع تر قلبی که در پوشش یخ و مواد نگه دارنده آرمیده بود در سینه دخترک می نشست و ضربان می گرفت. وقت از آنچه همواره می گویند طلایی تر بود و حتی هدر رفتن یک صدم ثانیه اش می توانست به خراب شدن همه چیز بینجامد. کاری از کسی برنمی آمد. پزشک و پرستار به خیابان رفتند تا مگر با خودروی شخصی انسانی فداکار بتوانند مأموریتشان را به سرانجامی پیروز برسانند اما دریغ که ماشین ها هم مثل عقربه های ساعت بی تفاوت می گذشتند.

روایت فداکاری برای تپیدن یک قلب

به گزارش وبگاه مجوز بازی، در همین اثنا بود که مهدی حسین زاده که صدای آمبولانس را شنیده و متوجه مشکل فنی آن شده بود از فروشگاه نگاهی به بیرون انداخت. برای لحظه ای قلبش لرزید و چیزی در ذهنش گذشت و داستان یک فداکاری تمام عیار را رقم زد.

بنابر اعلام روابط عمومی انجمن اهدای عضو ایرانیان، با مهدی حسین زاده، راننده ای که به علت نقص آمبولانس حمل نماینده عضو اهدایی، یاری کرد تا عضو به گیرنده برسد، گفت وگویی ترتیب داده شده که در ادامه می خوانید:

- چه شد که متوجه مشکل فنی آمبولانس شدید و تصمیم گرفتید به یاریشان بروید؟

من داخل محل کارم در فروشگاه نشسته بودم که متوجه صدای آمبولانس شدم همان لحظه یک حسی به من گفت که آمبولانس مسئله ای دارد و وقتی جلوی در فروشگاه ما ایستاد دیدم راننده و پزشکی که داخل آمبولانس بودند سراسیمه از ماشین پیاده شدند. بعد دیدم که پزشک به خیابان رفت تا ماشین دیگری بگیرد. گمان کردم بیماری داخل ماشین است و فکر کردم شاید یاریی از من بربیاید. بیرون رفتم و متوجه شدم یک قلب در آمبولانس است که می بایست اهدا گردد و خواست خدا بود که من آنجا بودم. ماشینم را روشن کردم و آن ها را به بیمارستان رساندم.

ـ چه زمانی متوجه شدید یک قلب داخل آمبولانس است؟

پزشک داخل آمبولانس به من گفت یک قلب داخل ماشین است که هرچه سریع تر باید به بیمارستان برسد. در راستا هم آقای دکتر گفتند برای بیمار منتظر پیوند ثانیه ها حکم مرگ و زندگی دارد. من نمی دانستم چطور باید پرواز کنم فقط با بیشترین سرعت به سمت بیمارستان می رفتم. در آن لحظه فقط دعا می کردم که زودتر به بیمارستان برسیم تا حال بیمار منتظر پیوند خوب گردد و به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم. فقط کسی که روی تخت بیمارستان بود در ذهنم بود.

- بعد که متوجه شدید این قلب در سینه یک کودک کاشته شده حستان چه بود؟

من بعد از اینکه از بیمارستان بیرون آمدم حس بسیار خوبی داشتم. احساس می کردم کاری نموده ام که خدا خیلی شادمان است و تا به امروز چنین حسی را تجربه ننموده بودم. احساس می کردم خدا کنارم نشسته است.

وقتی هم امروز فهمیدم که قلب به یک دختر کوچک تعلق گرفته و عکس ها را دیدم باز همان حس در وجودم جان گرفت. من فکر می کنم چقدر خدا من را دوست داشت که اجازه داد من در این کار خیر دخیل باشم.

- واکنش اطرافیانتان چه بود؟

مادرم به این مسائل خیلی اعتقاد دارد و برای همین ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. من که کاری نکردم و مطمئناً هر کس دیگری جای من بود همین کار را انجام می داد. اگر خدا بخواهد اتفاقی بیفتد حتماً رخ خواهد داد و الان خیلی شادمانم که حال آن دختر خوب است. خداوند شخص اهدانماینده را بیامرزد و به خانواده اش صبر دهد.

- شما با اهدای عضو آشنا بودید؟

من دراین باره شنیده بودم که اهدای عضو از افراد مرگ مغزی صورت می گیرد و کسانی که در سلامتی هستند می توانند کارت اهدای عضو دریافت نمایند که اگر اتفاقی برایشان افتاد و مرگ مغزی شدند بتوان اعضای بدنشان را به بیماران منتظر پیوند اهدا کرد. خودم هم خیلی دوست داشتم کارت اهدای عضو دریافت کنم.

منبع: خبرگزاری ایسنا

به "روایت فداکاری برای تپیدن یک قلب" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روایت فداکاری برای تپیدن یک قلب"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید